بسمالله الرحمن الرحیم
پیرامون زن و حجاب و اثرات آن لطفاً توضیح دهید.
مسئلهی مهمی است. ما هم راجع به مسئلهی زن و شأن زن در اسلام و هم راجع به مسئلهی حجاب قبلاً مفصل بحث کردهایم و فکر میکنم به شکل نوار یا پیاده شده وجود داشته باشد که باید دوستان از آن استفاده کنند تا من اینجا تکرار نکنم. فرمودند راجع به این مسئله بعضی از خاطرات خود را بگویید که این خوب است ولی این جلسه حیف است و یک وقتی را برای خاطرهگویی میگذاریم و با هم مینشینیم و خاطره میگوییم. یک سوالاتی راجع به شورای انقلاب فرهنگی کردهاند که من نه سخنگوی شورا هستم و نه مسئولیت اجرایی دارم که بخواهم پیگیری کنم. شورا یک دبیرخانه دارد، یک سخنگو دارد، میتوانند این آقایان شورا را دعوت کنند تا جواب این سوالات را بدهند.
نام چند زن که در خط مقدم مبارزهی مشروطه بودهاند را بفرمایید.
خب این چه مشکلی را حل میکند؟ ما راجع به شأن زن و نقش زن صحبت میکنیم و میگوییم اینکه آنها میگویند نقش زن اجتماعی و سیاسی نبوده و حالا زن مدرن متجدد اجتماعی شده درست نیست و این مسئله را نقض میکردیم و دو، سه نمونهی تاریخی آوردیم و گفتیم اتفاقاً زن مسلمان که اینها به او سنتی و امل و فردگرا و منزوی میگویند و عقیده دارند که در صحنه نیست، همین زن سیاسیترین، اجتماعیترین و با شعورترین آدم بوده که در صحنه مؤثر بوده و از صدر اسلام هم حضور زن مسلمان در صحنهی اجتماعی مبانی تئوریک دارد آن هم بدون اینکه حضور او در خانه و مسئلهی عفت پایمال بشود و تحت شعاع قرار بگیرد و هم در دورههای تاریخی بعدی زن مسلمان و به طور خاص زن ایرانی خودش را در صحنه نشان داده و بعد هم سه، چهار نمونه از قبل و بعد مشروطه و انقلاب خودمان آوردم. در عین حال اگر به دنبال اسم افراد میگردید باید به تاریخ و کتابها رجوع کنیم. بعضی از سوالات هم هست که یک مقداری مهمتر و پیچیدهتر است و در حوزهی مشاوره است که کارهای مهمی هست اما من تخصصی در مسئلهی مشاوره ندارم. باید دوستانی بیایند که مشاوره بدهند. بعضی از دوستان مشکلاتی دارند. همهی ما مشکلات فردی و خانوادگی داریم که اینها احتیاج به مشاوره دارد. احتیاج به آدمهایی دارد که برای این کار آموزش دیدهاند و این کار طرز خاص صحبت کردن دارد که ما بلد نیستیم، برای ردیابی مشکلات تکنیکهایی دارد که من بلد نیستم. به نظر من اینها را نباید از من بپرسید ولی مسائل مهمی است. یکی از دوستان راجع به مسئلهی آرامش پرسیدهاند. آرامش دو نوع است. البته خودشان هم در ذیل سوال اشاره به مواد مخدر و مشروبات الکی و این چیزها کردهاند و به نظر من اینجا نیازی به توضیح ندارد که ما دو نوع آرامش داریم. یک نوع آرامش حقیقی است و یکی هم آرامش کاذب و موقت از نوع تخدیر است. آرامش حقیقی با معرفت و هوشیاری و آگاهی به دست میآید و آرامش کاذب و دروغین هم بعد با فراموش کردن و تخدیر و فرار از واقعیت به دست میآید که موقت است. آن آرامشی که از مواد مخدر و مشروبات الکلی و مسرکات به دست میآید آرامش نیست. در واقع فلج کردن ذهن و اعصاب و عقل و شعور است برای اینکه موقتاً از یاد ببری که تو آدم هستی و اراده داری و شعور داری و مسئولیت داری و آگاه و آزاد هستی و به عواقب انتخابی که در زندگی خود کردهای تن ندهی. اینها دو نوع است. فرمودهاند ما در دانشگاه با مسئلهی حجاب و بیحجابی چطور برخورد کنیم؟ این هم بحث مهمی است اما من الان راجع به این قضیه مدلی ندارم. اگر دوست دارید به این طور سوالها یک جوابی بدهم. من حاضر هستم دو ساعت را صرف همین کارها بکنم. اگر دوست ندارید من بعضی از این سوالات که یک مقداری تأمل بیشتری میخواهد و یا بعضی از سوالاتی که مهمتر است و بیشتر بُعد نظری دارد و به درد همه میخورد را انتخاب کنیم و به آنها جواب بدهیم. چون این آقا به من گفتند که یکی، دو نفر آمدهاند و گفتهاند سوالاتی را که میپرسیم را گلچین نکنید و از یک کنار بگویید، من این را عرض کردم. حالا این سوالاتی که من در این دسته گذاشتهام تقریباً همگی از همین نوع است. من نمیخواهم توهین بکنم و نمیخواهم بگویم این سوالات بیارزش است. سوالاتی است که ارزش خودش را دارد و در حد خودش است و باید برای اینها هم به طور جداگانه وقت بگذاریم. بعضی از سوالات مهمتر است که من به آنها اشاره میکنم و بخشی از آن را با تفصیل بیشتر و بخشی از آن را کوتاهتر توضیح میدهم. یک سوالی فرمودهاند که در باب مسئلهی تحریف قرآن است.
آیا در مسلمانها جریانهایی هستند که معتقد به این قضیهی تحریف قرآن باشند؟
ممکن است در مسلمانها باشند و کسانی هم که این حرفها را بزنند بودهاند اما ما لااقل به عنوان مسلمان و به عنوان شیعه عقیدهای به اینکه قرآن تحریف شده باشد و آن کاری که در مورد انجیل و کتب الهی مقدس قبلی شده نداریم. ما معتقد هستیم قرآنی که الان در اختیار هست عین قرآنی است که بر پیامبر اکرم(ص) نازل شده و در آن تحریفی صورت نگرفته اما یک عقیدهای داریم که آن هم حرف مهمی است و آن این است که همهی مفاهیم و معانی قرآن، همهی بطون و لایههای قرآن در دسترس درک ما نیست و پیامبر(ص) و معصوم آنها را میداند و معتقد هستیم بخشهایی از مفاهیم متعالی قرآن در عصر غیبت فروپوشیده است و در حضور معصوم میتوان آنها را فهمید. این به آن معنی نیست که قرآن تحریف شده است. این با مسئلهی تحریف قرآن خیلی تفاوت دارد. این که یک کسانی تحریف یا تفسیر به رأی بکنند و معانی قرآن را معکوس جلوه بدهند هستند، این که کسانی باشند که معتقد باشند خود قرآن تحریف شده و چیزی کم یا زیاد شده باشد نه، و ما مطلقاً چنین عقیدهای نداریم. اما اینکه همهی مفاهیم و معانی قرآن برای ما کاملاً روشن است و چیزی از ما پنهان نیست بله، به این معنا بسیاری از مفاهیم و حقایق قرآنی در اختیار و در دسترس فهم و فکر ما نیست. اما نه اینکه هیچ چیزی در اختیار ما نباشد. یک جریانهایی مثل اخباریون بودند که میگفتند هیچ کدام از ظواهر قرآن قابل استفاده و درک ما نیست و به اصطلاح حجیت نداریم. ما نمیتوانیم چیزی را به آن نسبت بدهیم و این هم غلط است. قرآن ظاهر و بطونی دارد که معانی ظاهری آن را میتوان فهمید و غیر معصوم هم میتواند بفهمد. بسیاری از حقایق قرآنی را هم غیر معصوم و متفکرین و اهل معنا و اهل فقهی میتوانند بفهمند و بحث کنند و تفسیر کنند و بسیاری از حقایق از قرآن دانسته شده و بسیاری دیگر قابل دانسته شدن است که باید در آینده کشف بشود اما بسیاری از حقایق هم هست که جز از طریق معصوم دانسته نمیشود.
آیا به نظر شما مشکل اصلی ما ساختارهای حکومت است یا ایدئولوژی است؟
نه، ما معتقد هستیم که مشکل در ساختارها هست. البته بسیاری از مشکلات هم حل شده ولی بسیاری از مشکلاتی که هنوز هست بخشی در ساختارهاست و بخشی هم در نحوهی درک ایدئولوژی است و در خود ایدئولوژی نیست.
آیا ما ساختارهای مناسبی برای پرورش افراد در عرصههای سیاسی و مدیریتی کشور ایجاد کردهایم؟
این هم در مواردی شده و در مواردی نشده است. منتها همه چیز بحث ساختار نیست و غیر از ساختار روش استفادهی صحیح از ساختار هم مهم است.
آیا امام از ابتدای مبارزه خواستار براندازی نظام شاهنشاهی بودند یا به تدریج به این نتیجه رسیدند؟
اینکه نظام شاهنشاهی و نظامهایی که در ایران بوده است را امام و تقریباً همهی فقهای ما آنها را مشروع نمیدانستند معلوم است. اما اینکه بحث براندازی بشود یا نه؟ این به عنوان تاکتیکهایی در مراحل مختلف، اضطرارها، امکانات، محدودیتها بوده است. امام اوایل صحبت از اصلاح نظام میکرد و شاید برای این که روشن بشود این نظام اصلاحپذیر نیست بعدها مسئلهی انقلاب و براندازی مطرح شد. طبیعی است که اگر یک نظام فاسدی قابل اصلاح باشد احتیاجی به انقلاب و براندازی نخواهد بود. اما انقلاب وقتی ضرورت پیدا میکند که یک سیستمی فاسد است و در برابر اصلاح مقاومت میکند و آن را سرکوب میکند و اصلاحپذیر نیست. در این صورت باید حتماً انقلاب کرد. نظر امام هم همین بوده است.
به نظر شما آیا زمان آن نرسیده که به جای برخوردهای گزینشی با اسلام به دنبال ایجاد ساختارهای مبتنی بر اسلام باشیم؟ به طوری که این ساختارها قابلیت پاسخگویی به مسائل سیاسی و اجتماعی را کاملاً داشته باشد و در برابر ایدئولوژیهای غرب بایستد؟
چرا. منتها یک سری ساختارسازیهایی شده است. بقیهی آن کار چه کسی است؟ کار دانشگاه و حوزه است. کسی که از بیرون این کشور نمیآید تا برای شما ساختارسازی کند. ما باید با مفاهیم اسلامی، انسانی و انقلابی و علمی آشنا بشویم و این ساختارسازی هم باید در دانشگاه و حوزه به دست شما و نسلهای بعد از شما صورت بگیرد. البته تلاش طولانی و منسجمی میخواهد. 4، 5 سوال راجع به ولایت فقیه هم پرسیدهاند. ما در همین جلسات راجع به این مسئله بحث کردهایم و به بعضی از این سوالات قبلاً جواب دادهایم و به نظر من اینجا تکرار درست نیست. اگر دوستان خواستند به آنها مراجعه کنند. باز هم در عین حال من این سوالات را زیر میگذارم که اگر فرصت کردم آخر جلسه به آنها هم اشاره بکنم. راجع به جنبش نرمافزاری و تولید علم سوال کردهاند که ما قبلاً این بحث را داشتهایم. راجع به فلسفهی موسیقی پرسیدهاند که بحث شده است. راجع به مسائل فعلی لبنان و فلسطین سوال کردهاند که من الان نمیتوانم وارد این بحث بشوم و این از صنف بحث ما نیست.
پرسیدهاند نقش ملاقربانعلی زنجانی معروف به حجتالاسلام در مشروطه چه بود؟
ایشان هم از علمایی بودند که در آن منطقه در مشروطه نقش داشتند. اگر اشتباه نکنم، فکر میکنم ایشان تقریباً از حیث موضعگیریها در صف نزدیک به مرحوم شیخ فضلالله نوری قرار گرفته بود. البته الان شک دارم و باید مراجعه کنم. یک سری سوالات راجع به قضیهی مشروطه است که من نمیخواهم فرصت امروز را دوباره راجع به مشروطه بگذارم. چون آقا گفتند کل جلسه به مشروطه گذشت و نباید بگذرد. نمیدانم چرا نباید. فرمودهاند نقش علمای شیعه در به وجود آمدن حرکت مشروطه چقدر بود؟ این دوستی که این سوال را نوشتهاند اگر گوش داده بودند متوجه میشدند که ما همینها را میگفتیم.
چرا در بعضی از دانشگاهها از نقش علما در مشروطه چیزی نمیگویند بلکه این نقش را نفی یا زیر سوال میبرند؟
برای اینکه یا تاریخ نمیدانند یا میخواهند تاریخ را طور دیگری بنویسند.
برای من باور اینکه جریان علما به طور طبیعی کنار گذاشته شد سخت است، به نظر من کمکاری از طرف علما هم بوده است.
بله، بوده است. ما در بحثی که راجع به مشروطه کردیم گفتیم یک سری نقدهایی متوجه علما و نوع موضعگیری آنها در رابطه با مسئلهی مشروطه و تاکتیکهایی که انتخاب کردند و اتفاقاتی که افتاد، بوده است. اما توطئههایی که علیه این قضیه شد و فشارهای داخلی و خارجی که به وجود آمد را هم نباید فراموش کرد.
آیا نتیجهی طبیعی قضیهی مشروطه کودتای رضا خان بود یا میشد از آن جلوگیری کرد؟
نه. نتیجهی منطقی آن نبود. به خاطر این انحرافی بود که به وجود آمد. من عرض کردم که ما دو خط مشروطه داشتیم. خط مشروطهخواهی یک و دو که به آنها اشاره کردم. تفصیل دادم. شاید من یک ساعت در تمیز این دو خط فکری صحبت کردم که اصول آنها چه بود و اصول اینها چه بود. آنها به دنبال چه چیزی بودند و اینها به دنبال چه چیزی بودند. آنها چه تاکتیکی داشتند و اینها چه تاکتیکی داشتند. ولی میشد از آن جلوگیری کرد. بستگی به نوع هوشیاری و آگاهی و انسجام و برنامهریزی در عمل و مقاومت داشت.
آیا جریانهای لیبرال و غربگرا در مشروطه از طرف انگلیس یا روسیه مستقیم حمایت میشدند؟
بله. اما لزوماً همهی افرادی که در این جریانات کار میکردند جاسوس نبودند. اگر یک بخشی از آنها هم جاسوس بوده باشند کافی است. ممکن است بخش دیگر آنها عملهی آماتور ظلمه باشند. یعنی بدون اینکه حقوق و شهریه از کسی بگیرند مجانی در این مسیر کار میکنند چون طرز فکر خودشان در این مسیر شکل گرفته است. الان هم همینطور است.
نقش انقلاب مشروطه در انقلاب اسلامی چه بود؟
البته انقلاب مشروطه با آن گرایش اولی هم یک انقلاب اسلامی بود ولی نقش این انقلاب و نقش بسیاری از نهضتهایی که قبل از انقلاب اسلامی شد و شکست خورد از قضیهی نفت، 15 خرداد و مسائل دیگر، این بود که به تجربهی انباشتهی نیروهای انقلاب در سال 57 کمک کرد که بعضی از اشتباهها و خطاهایی که قبلاً صورت گرفت و جنبشهای قبلی شکست خوردند تکرار نشود. تجربهی نهضت جنگل، میرزا کوچک خان جنگلی، تجربهی آذربایجان، تجربهی شیخ محمد خیابانی، تجربهی علمای دیگر، تجربهی مدرس، تجربهی مشروطه، تجربهی نهضت ملی شدن نفت، دوران کاشانی و مصدق، تجربهی 15 خرداد، تجربهی گروههای مسلح اسلامی و چپ و میانه در دورههای سال 42 تا انقلاب همگی کمک کرد که به یک جمعبندی برسیم و بعضی از خطاها تکرار نشود و یا اگر اتفاق افتاد جبران بشود. البته مهمترین قضیه حضور مردم در صحنه بود. اگر مردم نبودند باز هم همان اتفاقات تکرار میشد. به نظر من نکتهی مهم یکی مسئلهی رهبری انقلاب یعنی امام بود و یک نکتهی مهم دیگر هم مردم بودند.
تاریخ وقایع مشروطه توسط افرادی با گرایشهای غیر مذهبی نوشته شده است.
بله. من هم قبول دارم. متأسفانه بسیاری از آن چیزی که تحت عنوان تاریخ مشروطه نوشته شده است به قصد تحریف و با مواضع خاصی نوشته شده است. یک سوال دیگر هم پرسیدهاند که یک بعد اخلاقی دارد و بنده چون نه خودم اخلاق درستی دارم و نه در مقام توصیه و موعظهی اخلاقی هستم به بعد اخلاقی آن کاری ندارم. این را باید از علما و آدمهایی که اهل معنا هستند بپرسید. منتها این مسئله یک بعد نظری هم دارد که با اجازهی شما از این بعد به این مسئله اشارهای میکنم.
پرسیدهاند که چه کنیم تا انسان کامل بشویم؟ راجع به مفهوم انسان کامل هم سوال کردهاند.
اینکه چه کنیم تا انسان کامل شویم را باید از انسان کامل بپرسید. بنده همین که انسان باشم ولو از نوع ناقص آن باشم راضی هستم. چون اصل انسانیت ما هم در خطر است. حالا کامل بودن آن پیشکش است. ولی این توضیحی که راجع به مفهوم انسان کامل پرسیدهاند مهم است. حالا اینجا در 7، 8 سطر چند احتمال را طرح کردهاند و پرسیدهاند که کدام یک از این معانی است. بعد یک سوالی هم راجع به معنویت انحرافی پرسیدهاند. به نظر من هر دو سوال مهم است. من در سوال اول یک توضیحی راجع به مفهوم انسان کامل میدهم. انسان کامل یک تعبیری است که ما عین این عبارت را در قرآن و احادیث ندیدهایم. من نه دیدهام و نه از کسی شنیدهام که بگوید این عبارت عیناً در اصل متن دین هست. اما در مفهوم و مصادیق آن عباراتی نزدیک به این معنا هست. اما تعبیر الانسان الکامل یک تعبیری است که در حوزهی عرفان نظری بعضی از عرفای مسلمان مطرح کردهاند. بعضیها میگویند شاید «ابن عربی» جزو موثرترین افرادی باشد که برای اولین بار این را وارد ترمینولوژی مباحث عرفان نظری کرده باشد. حالا شاید قبل از این هم به کار رفته باشد. ولی ایشان در بحثهای خود مثل کتاب «فسوس الحکم» هر بخشی از این کتاب را به جلوههای انسان کامل و یکی از جلوههای علم الهی به تعبیر خودش هدیه کرده و میگوید انسان کامل روی زمین به شکل پیامبر اکرم(ص) محقق شده است و به اصطلاح حقیقت محمدیه است. منتها این دوست ما پرسیدهاند که چه کنیم تا یک انسان کامل بشویم. فرض ایشان این است که همهی ما میتوانیم انسان کامل بشویم پس چرا نمیشویم؟ خود این که آیا همه میتوانند انسان کامل بشوند یا نشوند یک بحث مورد اختلافی است. یعنی هم در حوزهی عرفان نظری و هم در حوزهی کلام بحث شده است. یک عده از فلاسفه هم بحث کردهاند که آیا استعداد کمال در همهی افراد به یک اندازه هست؟ اصلاً آیا باید در همه به یک اندازه باشد؟ حتی اگر بالقوه باشد. بالفعل آن که نیست. حالا اینکه بعضیها میگویند همه عقل دارند و عقل همه اندازهی هم است و همهی ما به یک اندازه عقل داریم، تقریباً غلط است و تقریباً متفکران بزرگ این حرف را قبول ندارند. چون کاملاً توضیح میدهند و بحث میکنند که ظرفیت عقلی آدمها به یک اندازه نیست. مردم متفاوت هستند. واقعاً همه به یک اندازه عقل ندارند. استعدادها و ظرفیتهای همه دقیقاً به یک اندازه نیست. تفاوت وجود دارد. حتی در همان بالقوه هم تفاوت وجود دارد. در بالفعل هم که قطعاً تفاوت وجود دارد. منتها این بحث را کردهاند که آیا این تفاوت ظالمانه است یا عادلانه است؟ توضیح دادهاند و تئوریزه کردهاند که این تفاوت وجود دارد و چرا عادلانه است. برای اینکه از هر کسی به اندازهی ظرفیت خودش کمال خواسته شده است. بنابراین ظلم نیست. حالا در مورد اینکه چرا ظرفیتها متفاوت است که از هر کسی متناسب با ظرفیت خودش تکامل خواسته بشود، نظریههای مختلفی داده شده و به آن یک پاسخ داده نشده بلکه چند پاسخ به آن داده شده است. چند راه حل وجود دارد که با هم متفاوت هستند. بعضی از عرفا این نظر را دارند که استعداد کمال در همه به یک اندازه هست. درست است که همه بالفعل مثل هم نیستند و همه بالفعل به قدر کافی به کمال نمیرسند اما استعداد کمال و قوهی آن هست. یعنی همهی ما بالقوه انسان کامل هستیم. این یک دیدگاه است که برای آن آیات و روایاتی وجود دارد. میگویند حالات وجودی و امکانات کمالی در همه هست و همه بالقوه انسان کامل هستیم و امکانات کمال را داریم منتها اکثر ما بالفعل نه انسان کامل هستیم و نه خواهیم شد. چون از این امکانات استفاده نمیکنیم و هزینهی آن را نمیپردازیم و الا راه بسته نیست. انسان کامل بالفعل واقعی پیامبران و اولیای خدا هستند. حالا این بحثهایی است که ابن عربی مفصل دارد. بعد از ابن عربی هم عرفای بزرگ دیگری راجع به انسان کامل بحث کردهاند. مثلاً رسالههایی به نام همین عنوان انسان کامل هست. مثلاً «شیخ عبدالکریم جیلانی» که بعضیها میگویند برای گیلان خود ماست و بعضیها میگویند برای منطقهای در اطراف بغداد است و ربطی به اینجا ندارد. «عزیز الدین نسفی» رسالهای دارد که در باب انسان کامل یک بخش دارد. «جامی» این بحث را دارد، «شیخ محمود شبستری» دارد، در متأخرین هم همینطور است. علامهی طباطبایی راجع به انسان کامل بحث دارد. خود امام راجع به انسان کامل بحث کرده و نظریه دارد. حالا من این نظریهی امام راجع به انسان کامل را هم عرض بکنم که هم در زندگی امام و هم در مبارزات ایشان خیلی دخالت داشته است. نظریهی امام در باب انسان کامل خیلی دخالت داشته است. امام هم استدلال عرفانی کرده و هم استدلال فلسفی کرده است. البته این حرف را عرفای دیگر هم زدهاند و مختص ایشان نیست اما ایشان هم این نظر را دارند. ایشان میگوید غایت جهان پیدایش انسان کامل است. یعنی اصلاً جهان درست شده برای اینکه کارخانهی انسانسازی و آدمسازی باشد و بقیهی مسائل بهانه است. هر چه که در جهان است بهانه است و مقدمه بوده است. وسیله است. هدف این است که آدم درست و همین انسان کامل ساخته بشود. امام میگوید اگر انسان بالفعل و انسان کامل نباشد و به وجود آمدن آن امکان نداشته باشد کل آفرینش عبث است و حکمتی ندارد. یعنی آن وقت میتوانید نیهیلیست و پوچگرا باشیم و بگوییم یعنی چه؟ این جهان چرا آفریده شده است؟ ما چرا آفریده شدهایم؟ و آن وقت است که این سوال واقعاً جواب نخواهد داشت. فقط بر اساس نظریهی انسان کامل است که این سوال جواب خواهد داشت. چرا خدا این کارها را کرده است؟ چرا ما آفریده شدهایم؟ چرا ما به دنیا آمدهایم؟ چرا جهان ساخته شده است؟ چرا زندگی و مرگ هست؟ اینها فقط با توجه به اینکه ما مفهوم انسان کامل و مصداق آن را بپذیریم جواب خواهد داشت. این نظری است که امام راجع به آن به صورت تئوریک بحث کردهاند که هدف از خلقت جهان، خلقت انسان است و هدف از خلقت انسان هم تحقق انسانیت است. به تعبیر ایشان تحقق انسان کامله و به فعلیت رسیدن انسان است. بعد ایشان ادامه میدهد و میگوید انسان کامل عبدالله است و عندالله است و ولیالله است. یعنی اولاً بندهی خداست، بعد نزد خداست، یعنی مقام او، مقام قرب الهی است و ولایت الهی دارد. منتها همهی اینها به همین دلیل است که عبد است. انسان کامل به همین دلیل که عبد است سبب ایجاد و بقای عالم است. نه اینکه خالق عالم باشد، علت ایجاد و بقای عالم وجود انسان کامل است. نه استقلالاً بلکه به این خاطر که عبدالله است. حالا این هم یک ابعاد نظری دارد که من نمیخواهم وارد آن بشوم. فقط به یک نتیجهی عملی آن اشاره میکنم. حالا استدلال نظری آن را کنار بگذاریم چون جای آن اینجا نیست. این موضوع یک نتیجهی عملی دارد. در واقع نتایج عملی زیادی دارد و یکی از مهمترین نتایج عملی آن که خیلی مهم است این است که در این تفکر هیچ وقت انسانیت انسان را به قدرت انسان، به ثروت و مقام و شهرت انسان نمیدهند. یعنی آنها هدف نیستند که زندگی وسیلهای باشد تا ما به آن اهداف برسیم. یعنی اگر کسی بگوید من زندگی میکنم و در این زندگی فقط یک برنامه دارم و آن هم این است که مثلاً مدرک بگیرم و مشهور بشوم و مقام پیدا کنم و پولدار و رئیس بشوم دقیقاً معکوس تئوری انسان کامل است. امام میگوید همه چیز بر عکس است. یعنی ثروت و قدرت و علم و مقام و درس و تشکیل خانواده و مبارزهی سیاسی باید مقدمه و در واقع وسیلهای برای هدف باشد. هدف چه هست؟ تحقق هر چه بیشتر انسانیت و انسانیت و انسان کامل است که همان عبودیت و ولایت الهی است. اینها یک نگاه جدید به دنیاست. یک نگاه دیگر به سیاست و اقتصاد است. این درست ضد نگاه مادی و سکولار به سیاست و اقتصاد و علم و تکنولوژی است. در این تفکر هم شما به دنبال علم و تکنولوژی و قدرت و ثروت و سیاست میروی و باید هم بروی اما هدف تفاوت میکند و همه چیز ابزار و وسیله میشود. همین انسان کامل شدن، این تحقق، این تبدیل قوه به فعل هدف میشود. در تفکر امام در انسان کامل انسانیت فدای پیشرفت مادی نمیشود. انسانیت انسان حتی نباید فدای امنیت هم بشود. امنیت از انسانیت مهمتر نیست. اگر یک جایی انسانیت در خطر بود باید امنیت را زیر پا گذاشت و اتفاقاً باید امنیت را نقض کرد. امنیت وقتی ارزش دارد که در خدمت انسانیت باشد. ثروت و قدرت و علم و سیاست و آزادی و دموکراسی هم همینطور است و همهی اینها وسیله هستند و هدف نیستند. امام میگوید اگر این نظر معنوی را در مورد انسان گفتیم بر سر انسان با نیروهای ضد انسانی و استکباری سازش نمیکنیم. جهاد تا پیروزی یا شهادت روش ما برای انسانسازی است. برای تسلط بر انسانها و دنیاداری نیست. بنابراین این را در یک جمله خلاصه میکنم. این که پرسیدهاند نظریهی انسان کامل چیست را در یک جمله خلاصه میکنم. حالا یک بحثهایی در عرفان نظری دارد که باید بعدها بروید و بخوانید که نظریهپردازان مسلمان ما در عرفان نظری چه گفتهاند ولی اگر ما بخواهیم به زبان سادهتر بگویم این است که انسان هدف است و وسیله نیست. یعنی انسان شدن هدف است. تکنولوژی، سرمایه، حکومت، سیاست، قدرت، ثروت، ریاست هدف نیستند که انسان برای اینها وسیله باشد. همهی اینها وسیله هستند و انسان هدف است. نباید جای هدف و وسیله اشتباه بشود. نباید عوضی گرفته بشود. ایشان اینجا میگوید مشکل بشر امروز این است که جای هدف و وسیله را عوض کردهاند. از یاد بردهاند که انسان شدن هدف بوده و اینها وسیله است. الان اینها انسان را وسیله کردهاند و انسانیت وسیله شده و آنها تبدیل به هدف شده است. در این مبنا میگویند بنابراین با این دیدگاه مرگ انسانی بر زندگی حیوانی مقدم است. یعنی ما ترجیح میدهیم انسان باشیم و کشته بشویم تا اینکه زنده باشیم ولی انسان نباشیم. این یکی از نتایج عملی این نظریهی عرفانی انسان کامل است که عقلانیت را تعریف میکند. یک سوالی هم راجع به معنویت انحرافی پرسیدهاند که من عرض خود را با پاسخ به این سوال تمام میکنم. یعنی فکر میکنم به این سوال که جواب بدهم وقت ما تمام خواهد شد. وقتی که از معنویت انحرافی گفته میشود ممکن است چه مشخصاتی داشته باشد؟ الان نمیتوانم به تفصیل وارد آن بشوم و فقط به چند مورد از آن اشاره میکنم. معنویت یا عرفان انحرافی که از یک طرف تن به مسئولیت نمیدهد، حالا چه به شکل شرع باشد، چه به شکل مسئولیت سیاسی، اجتماعی باشد، چه اینکه مسئولیت در برابر دیگران و خدا و خلق باشد و از یک طرف هم تن به گزارههای قابل دفاع عقلانی نمیدهد و از یک طرف هم ممکن است تن به اخلاق ندهد. یعنی معنویت یا عرفان بدون شریعت و عقلانیت و اخلاق است. حالا یا بدون هر سهی این موارد است یا بدون یکی از این موارد است. اینها جزو مشخصات این نوع عرفان و معنویت انحرافی است. معنویت یا عرفان انحرافی به جای اینکه مسئولیتپذیر باشد و دعوت به تلاش بکند دعوت به چیزهای دیگری میکند. این موارد در معنویت حقیقی هست و یک عارف حقیقی یک مجاهد هم هست، اهل علم و عمل هم هست. اما در این معنویتها و عرفانهای انحرافی اینطور نیست. الان هم تبلیغ میشود. الان هم هست. حالا چه به ظاهر اسلامی آن به اسم درویشی و تصوف و چه به شکل انواع غربی آن و عرفانهای سکولار مدرنی که تحت عنوان معنویت تبلیغ میشود و چه از نوع هندی آن باشد. مثل این مکتبی که درست کرده بودند و در تهران آموزش هم میدادند که حالا اسم آن را هم فراموش کردهام. خود من رفتم و مرکز اینها را در هند دیدم. با یکی از ایرانیهایی که در آنجا چند سال در مکتب عرفانی آنها زانو زده بود صحبت کردم. خیلی هم دلم میخواهد که یک وقتی به اینجا میآمد و برای دوستان این عرفانشناسی از این نوع را توضیح میداد و میگفت که آنجا چه چیزهایی به ما یاد دادهاند و چه چیزهایی به عنوان آرامش به ما آموزش داده میشد. عرفانها و معنویتهای انحرافی مشخصاتی دارد که من بعضی از آنها را برای شما عرض میکنم. یکی اینکه به جای مسئولیتپذیری اخلاقی و مثلاً شرعی و اجتماعی به کار لاابالیگری و اباههگری بیفتید. یعنی عرفان و معنویت به شکلی تعریف بشود که از درون آن اباههگری در بیاید و بگوید هر کاری که میخواهی بکن و همه چیز جایز است و همه چیز حلال است. مطمئن باشید این عرفان نیست. عرفانی که دعوت به لذت میکند و زمینه را فراهم میکند که همهی لذایذ برای تو حلال و مشروع و درست است و عیبی ندارد و هیچ نوع لذتی هیچ منافاتی با معنویت ندارد، یک نوع عرفان انحرافی است. بعضی از عرفانها که حتی با مفاسد اخلاقی گره میخورند. معنویتی که تخدیر میکند. یعنی همان کاری که مواد مخدر با جسم میکند را این معنویت با روح میکند. در واقع مواد مخدر معنوی است. اگر یک چیزی به نام معنویت و عرفان ما را تنبل و انگل میکند، ما را تبدیل به آدمهای مفتخور و آویزان میکند، عرفان انحرافی است. نقل شده که یک نفر از این جریانهای صوفی گفت ظهر تابستان از بیابانی عبور میکردم که دیدم یک مرد مسنی در حال بیل زدن است. گفتم بروم او را نصیحت بکنم و بگویم که چقدر به دنیا دل بستهای. جلو میآید و میبیند او امام باقر(ع) است. میگوید آقا شما فرزند پیامبر(ص) هستید. خجالت نمیکشید؟ امام باقر(ع) فرمودند برای چه؟ میگوید ظهر تابستان هوای به این گرمی دارد و شما باز هم دل از دنیا نمیکنید و آمدهاید و سر زمین کار میکنید؟ اگر همین الان بمیری جواب خدا را چه میدهی؟ امام باقر(ع) فرمودند اگر همین الان مرگ من برسد با کمال افتخار و سربلندی میروم و به خداوند جواب میدهم که من در حال اطاعت از تو بودم. اینها دو نوع عرفان است. آن عرفان وقتی میخواهی کار بکنی میگوید دنیا را رها کن که ارزش ندارد. اگر راست میگویی موقع مصرف بگو دنیا را رها کن. عرفان انحرافی موقع کار و تولید علم و ثروت و قدرت و جاهایی که باید عرق بریزی و خود را به خطر بیندازی و گذشت بکنی و زحمت بکشی میگوید دنیا را رها کن چون دنیا ارزشی ندارد. میگوید عارف باش. عارف باش یعنی تنبل و انگل و مفتخور باش. اما موقع مصرف چه؟ اگر کسی عارف است باید موقع مصرف زاهد باشد و خودش را عقب بکشد. عرفان منفی موقع التذاذ و مصرف و راحتی نمیگوید دنیا را رها کن. اتفاقا اینجا دنیا خیلی جدی و مهم میشود. ولی موقع تلاش و کار و زحمت و جهاد و شهادت و انفاق و ایثار و تولید علم که باید 15 یا 20 ساعت در آزمایشگاه برای خدا و خلق و خدمت به خلق کار کنی عارف میشوند. گفت از آدم تنبل کار نخواه چون شروع به نصیحت کردن میکند. اینها واعظ میشوند و نصیحت میکنند و مقدس میشوند و عارف میشوند و صوفی میشوند. عرفان مثبت این است که شما موقع کار و تلاش و تولید با تمام وجود تا جایی که میتوانی کار کنی اما موقع مصرف زاهد باشی. اینها بر عکس هستند. یک علامت دیگر این است که آن معنویت و عرفانی که ستم و ظلم را توجیه میکند و با عدالت گره نخورده عرفان انحرافی است. یا مثلاً نسبت به عدل و ظلم بیتفاوت است. این نوع عرفانی که جبریگری را توجیه بکند، عرفانی که معنویت را کاملاً از مادیات جدا بکند و بگوید یک بخشی از مسائل عرفی هستند و یک بخشی قدسی هستند که اصلاً تفکر سکولار به همین شکل شروع شد، عرفان را از حقوق و عدالت و تکلیف تفکیک بکند، عرفان انحرافی است. آن عرفانی که شغل آدم بشود. مثلاً بگویند آقا شما چه کار میکنی؟ بگوید من عارف هستم. شغل من عرفان است. شغل من نماز خواندن و مقدس بودن است. این عرفان نیست. عرفان شغل نیست. آنهایی که با عرفان کاسبی میکنند، مرید جمع میکنند، مغازهی عرفانی باز میکنند از انواع عرفانهای انحرافی است. عرفانهایی که دکانسازی و عوامفریبی میکنند، چیزهایی که به اسم معنویت عرفان مطرح میشود و شغل عملی است، حتی آن عرفانی که شغل ذهنی بشود و بگوید ما فقط مشغول تئوریپردازی در باب عرفان هستیم، عرفان انحرافی است. عرفان اصلاً برای تئوریپردازی نیست. عرفان برای عمل است. وقتی ما خیلی راجع به عرفان حرف میزنیم و خیلی راجع به معنویت حرف میزنیم معلوم میشود که دیگر وقتی برای ما نمیماند که به دنبال عمل برویم و دائم مشکل حرف زدن و تئوریپردازی داریم. عرفان اسلامی، عرفان انتزاعی و خنثی و خارج از صحنهی زندگی و بیتأثیر در زندگی واقعی نیست. عرفان وسط صحنه است. معنویت اسلام، معنویت متعادل است. اگر یک معنویتی بود که در آن تعادل نیست و افراط و تفریط است، یک عرفانی است که ضد اخلاق و ضد حقوق است، عرفانی است که تا خودکشی و آدمکشی میرود، عرفانی که ضد بدیهیات عقل است، یا ضد مسلمات شرع و قرآن است، یا عرفانی که تنیده با حماقت و خرافات است، هیچکدام از عرفانهای اسلامی نیست. بلکه عرفانهای قلابی هستند. اینها معنویتهای انحرافی است. عرفانی که از درون آن هرج و مرج و آنارشیزم بیرون میآید، عرفانی که در ظاهر عرفان است اما مبانی نظری عرفان را خرد میکند و در هم میشکند، مثلاً در آخر که خیلی عارف میگویی همهی حرفها درست است، همه حق است، باطلی نیست که من بخواهم در برابر آن بایستم، ظلم کجاست؟ ظلمی نیست، عرفانی که در آخر بگوید هیچ ظلمی نیست که من وظیفه داشته باشم در برابر آن بایستم، عرفانی که در آن همه چیز نسبی است، عرفانی که از درون آن شکاکیت و نسبیگرایی و نیهیلیسم بیرون بیاید و نهایتاً ماتریالیزم را تقویت میکند یک عرفان انحرافی است چون مبانی عرفان را متزلزل میکند. عرفان و معنویتی که از درون آن تکبر و تحقیر دیگران در میآید و میگوید ما معنوی هستیم و بقیه معنوی نیستند، من عارف هستم و یک چیز دیگری هستم، عرفانی که وقتی از درون آن یک عارف بیرون میآید و خودش را بالاتر از بقیه میبیند هم عرفان نیست، این معنویت اسلامی نیست. عرفانی که کفر و شرک را توجیه بکند، ظلم را توجیه بکند، الحاد را عملاً توجیه بکند و یا عرفانهایی که با مالیخولیا و جنون توأم هستند و عرفانهایی که دکانسازی و عوام فریبی کردهاند جزو عرفانهای انحرافی هستند. من راجع به این نوع عرفان یک مثالی میزنم و عرضم را ختم میکنم. چون اتفاقاً در سوالات دو سوال راجع به بهاییت بود من پاسخ آن سوالها را به پاسخ همین سوال گره میزنم. یک نمونه از همین نوع معنویتهای قلابی همین مسئلهی بهاییت بوده است. از این قبیل زیاد بوده است. حالا در یک دورهای انگلیسها و روسها در ایران و هند که همگی تحت سلطه بودند، با اهداف سیاسی شروع به دینسازی کردند. من هم میخواهم به سوال آن دوست عزیزی که راجع به بهاییت سوال کردهاند جواب بدهم و هم این جواب را به پاسخ همین سوال گره میزنم. عمداً گذاشتم بعد همین سوال جواب بدهم. اتفاقاً یکی از مصادیق همین نوع عرفان که در شروع با ظاهر چیزهای معنوی و عرفانهایی بود که انحرافی و استعماری بود. مثال بزنم که یک نمونهی مشخص را ببینید. نمونههای زیاد دیگری هم کوچکتر از اینها است. یک نمونه در هند و یک نمونه در ایران و یک نمونه هم در عربستان است. هر سهی اینها تقریباً همزمان شروع شد و دست خارجیها پشت همهی اینها بود. در عربستان وهابیت را در اهل سنت درست کردند که حالا آن عرفان به این معنا نبود اما دعوت به یک نوع خلوصگرایی و بنیادگرایی معنوی در ظاهر بود. در ایران بهاییت و بابیت را درست کردند و در هند هم یک مذهبهای دیگری را ساختند که یک نمونهی آن که خیلی شبیه اینهاست فرقهی قادیانی یا احمدیه هستند که پیروان زیادی هم دارند. من نمیخواهم راجع به پیروان اینها صحبت کنم. ممکن است یک آدمهایی باشند که قربانی این مذاهب شده باشند. مثلاً در خانوادهی بهایی یا وهابی یا قادیانی به دنیا آمده که پدر و مادر او از اول همین مذهب را داشتهاند. من راجع به افراد صحبت نمیکنم چون خیلی از بدنههای اینها قربانی هستند. البته در جهان اسلام خوشبختانه هیچ کدام از اینها جا نیفتادند و یک اقلیت مشکوک ماندند. پس راجع به بدنهی اینها صحبت نمیکنم بلکه راجع به رهبران اینها صحبت میکنم که رهبران فاسدی بودند و یک عده قربانیانی داشتند. اینها از یک نوع معنویت قلابی شروع کردند. خیلی چیزها هم برای همهی اینها مشترک است. ترک عقل، ترک تدریجی شرع و شریعت و واجب و حرام، ترک اعتدال و ارتباط با سرویسهای خارجی و به خصوص با انگلیسیها و دیگرانی که بودند و تظاهر به معنویت و عرفان در اینها مشترک است. رهبر این فرقهی قادیانه یا میرزایی کسی به نام میرزا غلام احمد قادیانی در هند همزمان با بابیت و بهاییت در ایران و وهابیت در سعودی به پا خاست. عرض کردم که پشت همهی اینها هم سرویسهای جاسوسی بودند. به خصوص انگلیسها بودند. اینها نمونههای بارز این معنویتهای انحرافی هستند. اسلام که به هند رفت میلیونها نفر از مردم هند که هندو یا بودایی بودند مسلمان شدند که همین مسلمانهای فعلی هند که دهها میلیون نفر هستند و مسلمانهایی که در پاکستان و بنگلادش هستند همگی هندو بودند و کمکم تحت تأثیر اسلام قرار گرفتند و مسلمان شدند و دو کشور مستقل اسلامی درست شد. پاکستان غربی که همین پاکستان است و پاکستان شرقی که بنگلادش شد و در خودش هند هم دهها میلیون مسلمان شیعه و سنی هستند. یک مذهبهایی هم به وجود آمد که اسلام و هندوایزم را با هم مخلوط کردند و یک چیزهایی از درون آن در آوردند. مثل مذهب «سیک» که اینها یک عمامههایی را به سر خود میبندند که طبق شرع خود نباید هیچ وقت آن را باز بکنند. اینها بین اسلام و هندوایزم یک تلفیقی کردند. البته الان خودشان این را قبول ندارند ولی در شروع همین بوده است. یک چیزهایی از زرتشتیگری در ایران گرفتند و یک چیزهای مهمی هم از اسلام گرفتند و یک چیزهایی را هم از هندوایزم گرفتند. یک انشعابهایی از ترکیب اینها به وجود آوردند. همانطور که وقتی اسلام به اروپا رفت یک عدهای از آنها مسلمان شدند و عدهای از آنها تلفیقی از اسلام و مسیحیت را برگزیدند. یعنی اسلام یک انشعابهایی در مسیحیت ایجاد کرد که بعضیها گفتهاند پروتستانتیزم یک انشعاب اسلامی در مسیحیت بوده است. یعنی پروتستانتیزم تحت تأثیر اسلام در مسیحیت به وجود آمد. این تفکر هندی هم همینطور است. ببینید اینها چطور از معنویت انحرافی شروع کردند. این آدم در یک خانوادهای در پنجاب هند بزرگ شده که پدرش نوکر رسمی انگلیسها بوده است. او اهل جهاد و عمل نبود و بنابراین صوفی شد. از همین تصوی که صحبت آن را کردیم. رفت و گفت من عارف و صوفی شدهام و غش میکرد و میگفت من مکاشفه کردهام. اینهایی که میگویم عین زندگینامهی این آدم است. باید اینها را بشناسید تا بدانید الان با نمونههای زندهی آن در برابر خودمان باید چطور روبرو بشویم. این آدم 50 ساله بود که یک مرتبه گفت من خوابنما شدم و به من وحی شده و خدا به من گفته که برو و از مردم بیعت بگیر. یک مدتی گفت من مسیح هستم. یک مدتی گفت من مهدی هستم. یک مدتی گفت من یک پیغمبر تازه هستم. یک مدتی گفت من منجی آخرالزمان هستم. یک مدتی گفت من تجسم روح پیغمبر اسلام هستم. یک وقتی گفت وقتی مسیح را به صلیب بردند او مخفیانه از صلیب پایین آمد و به هند آمد. به هند و کشمیر آمد و تا 120 سالگی در اینجا تبلیغ کرد و بعد هم در سنیگر دفن شده و الان هم قبر مسیح در آنجا موجود است. آن شاخصههایی که گفتم که عبارت بود از اباههگری، نفی عقل، نفی شریعت، نفی اخلاق، نفی مسئولیت اجتماعی، توجیه ظلم، توجیه شرک را دارد. شما ببینید همهی اینها چطور کمکم از همینها بیرون میآید. بعد گفت من مهدی هستم. عبارت او را ببینید. میگوید مهدی تلفیق اسلام و مسیحیت و هندوایزم است. همه حق و درست هستند. گفت من مهدی هستم. میدانید مهدی چه کسی است؟ مهدی مظهر مسیح و کریشنا که از الهههای هندوایزم است و همینطور محمد(ص) است. بعد گفتند احکام شرع شما چیست؟ شما که هم مهدی هستی و هم پیغمبر هستی چه احکامی داری؟ ایشان چند حکم شرعی داده است. یک، جهاد مسلحانه و خشونت علیه انگلیسیها حرام مؤکد است. دو، وفاداری به انگلیسیها واجب مؤکد است. کتاب مقدسی هم درست کرد و یک قصایدی راجع به مسیح و مهدی داشت. بعد هم یک ماهنامه به انگلیسی در آورد. کتاب مقدس انگلیسی داشت. خب مسلمانهای شیعه و سنی با او مخالفت کردند چون منکر خاتمیت شد. مسیحیها با او مخالفت کردند چون میگفت من ظهور مسیح هستم، هندیها هم با او مخالفت کردند چون میگفت من ظهور کریشنا هستم. یعنی هیچ کدام او را قبول نداشتند و عصبانی بودند. تنها کسی که از او حمایت کرد انگلیسیها بودند. گفتند این شرع خوبی دارد. برای اینکه در آن مسئولیت اجتماعی نیست، مبارزه با ظلم نیست، عقل نیست، خرافه هست، شرع نیست ولی معنویت هست و این معنویت به درد ما میخورد. بعد هم که از دنیا رفت و پیروان او دچار اختلاف شدند و یک اقلیت و اکثریت را تشکیل دادند که آن اکثریت از اسلام خارج هستند و یک تلفیقی از تناسخ هندو و سمسرای بوداییها درست کردند و یک شهرکی هم برای خودشان ساختند. اینها مسلمان به حساب نمیآیند. البته یک جریانی که در اقلیت هستند مسلمانتر هستند و میگویند او پیغمبر نبوده است و سالمتر هستند ولی باز آنها هم مشکل دارند. نمونهی آخری که عرض میکنم که سوال مستقلی هم در مورد آن پرسیدهاند در مورد بهاییت است.
در مورد بهاییت و ریشهها و اهداف و تاریخچهی آن توضیح دهید.
نمیتوانم مفصل بگویم ولی این را به عنوان مصداق ایرانی همین نوع معنویت عرض میکنم. بهاییت هم همینطور شروع شد. ما یک جریانی در ایران داشتیم که هنوز هم بعضی از بقایای آن هستند که جریان «شیخیه» و «کشفیه» نام داشتند که یک نوع عرفان و تصوف بودند. از درون این جریان که گرایشهای خاصی به تصوف و مهدویت داشت و اختلاف نظر هم در مورد آن هست، بابیت بیرون میآید. چون میدانید که الان جریانهای بهاییت به شدت تبلیغ میکنند و تحت حمایت سرویسهای جاسوسی غرب هم هستند. هر کاری میشود امریکاییها و مؤسسات حقوق بشری یکی از اولین چیزهایی که میگویند این است که میگویند حقوق بهاییها در ایران رعایت نمیشود و بهاییت باید دین رسمی بشود. این در اول همهی بحثهای آمریکاییها و انگلیسیها و غربیها با ایران است. برای اینکه بهاییت اصلاً دین نیست، بلکه یک فرقهای است که خود اینها در ایران ساختند. حالا ببینید معنویت و عرفان این فرقه چطور است. یک آدم فاسدی به نام «میرزا علیمحمد» پیدا میشود که بعداً لقب «باب» را میگیرد. میدانید که این باب چه هست؟ میگویند این باب ارتباط با مهدی است. همین الان هم هستند. همین اواخر یک خانمی پیدا شد که گفته بود من خانم حضرت مهدی(عج) هستم که او را بازداشت کردند. گفت من خانم حضرت مهدی(عج) هستم و هر کسی کاری دارد بگوید. یک عده از مردم بیچاره هم از طریق خانم پیام میدادند و جواب میگرفتند. اصلاً قضیهی بابیت و بهاییت با همین مفاهیم انحرافی و صوفیانه شروع شد. همین الان هم یک سری از این مغازهها هست و باید حواس شما باشد. این ادعا کرد که من باب ارتباط با مهدی هستم. یعنی یک عقیدهی صحیح و عقیدهی مهدویت و نیابت عامه و خاصهی حضرت حجت(عج) و ارتباط با ایشان که حرفهای صد درصد درستی است و ما به این معتقد هستیم که حضرت زنده هستند، منتها از اینها سوء استفاده کرد. یک تعبیری در بحثهای شیخیه تحت عنوان «شیعهی کامل» و «رکن رابع» و «رابط مهدی» بود که گفت همهی اینها من هستم. بعد گفت من از این بالاتر هستم. حضرت اعلی و نقطهی اولا هستم. یک مقدار درس عربی و درسهای حوزوی را خواند و با خودش بلغور کرد ولی دید فایدهای ندارد و به کار تجارت زد. اینها زندگینامهی این آدم است. ببینید از معنویت چطور استفاده میکند. به کار تجارت رفت و بعد از یک مدتی صاحب کرامت شد. صاحب طلسم شد و غش میکرد و میگفت با من صحبت شده است. به خط ریاضت هندی و عرفان هندی افتاد. دورانی که انگلیسها در جنوب ایران و بوشهر بودند این آدم در بوشهر و جنوب مشغول است. این همان ارتباط با سرویسهای جاسوسی است. بعد این آدم از آنجا تصمیم میگیرد که عالم دینی بشود. به حوزهی کربلا میرود و درس طلبگی و آخوندی یاد میگیرد. مشغول درس حوزه میشود. در یک جریان افراطی است که جزو قلات هستند و ما آنها را قبول نداریم که راجع به امام معصوم میگویند خدای مجسم هستند. افراط در ائمه دارند. بعد گفت من واسطهی فیض هستم و باب ارتباط با مهدی و معارف الهی هستم و بعد دید که دکان او گرفته و یک عده مرید پیدا کرده است. پس گفت من چرا خود مهدی نباشم؟ چرا باب ارتباط با مهدی باشم؟ گفت من خود مهدی هستم. دید یک عدهای اطراف او جمع شدهاند و هر چه میگوید میپذیرند. یک مدتی گذشت و گفت حالا که اینطور است من یک پیغمبر جدید هستم. گفت ما خاتمیت را قبول نداریم. احکام جدیدی را وضع کرد و گفت من احکام اسلام را نسخ میکنم. احکام جدید و شرع جدیدی بنا کرد. حالا این کسی است که در ظاهر آخوند شیعه بوده است. اواخر ادعا کرد که الهویت در من حلول کرده و ادعای خدایی کرد و یک عده هم مبلغ و مروج پیدا کرد و یک عده هم اصحاب او شدند. در شیراز یک جلسهی مناظره با این آدم گذاشتند و در شهر خودش و در همان مناظره شکست میخورد و توبه میکند و میگوید من غلط کردم و دیگر ادامه نمیدهم و بعداً دوباره ادامه میدهد تا بعدها به جرم بدعتگذاری و ادعای پیغمبری و خدایی او را اعدام میکنند. بعضی از احکام شرع او چیست؟ آن 7، 8 مشخصهای که در مورد عرفان انحرافی گفتم را اینجا ببینید. میگوید زن اشتراکی است. میگوید بین برادران بابی زن اشتراکی است. میگوید زن هر کدام از ما به همهی برادران بابی تعلق دارد. مال بقیه هم هست. بعد میگوید از هر چیزی که برسد بهترینش برای نقطه است. نقطه یعنی خودش است. متوسط آن برای 18 صحابی است. یعنی اگر غذا و میوهی خوبی آوردند، خوبها و گل آن برای نقطهی اولا و متوسط آن برای 18 صحابی است و قسمتهای دیگر آن برای بقیهی برادران بابی است. غیر بابیها هم که دیگر آدم نیستند. میگوید در فارس و خراسان و آذربایجان و مازندران نباید هیچ غیر بابی باشد. خودمحوری، فساد اخلاقی، شرک، خرافه، دنیاطلبی و ارتباط با سرویسهای جاسوسی را ببینید که روسها و انگلیسها چقدر از اینها حمایت کردند. حالا بهاییت از دل بابیت بیرون میآید. یعنی قبر «میرزا حسینعلی»که از بنیانگذاران این جریان بهاییت است در اسرائیل است و قبلهی بهاییها است و باید به آن طرف نماز مخصوص خودشان را بخوانند. این آدم حکومت است. من زندگینامهی اینها را میخوانم. آدم حکومت و منشی دستگاه اداری است و بعد یک مرتبه درویش میشود. موهایش را بلند میکند و صوفی و معنوی میشود و میگوید همه اهل دنیا هستند. این میبیند کار «باب» گرفته است و وقتی باب اعدام میشود میگوید من جانشین باب و پیغمبر بعدی هستم. یک برادری به نام «صبح عزل» دارد. او میگوید چطور تو باشی و ما نباشیم و بر سر اینکه کدام یک پیغمبر هستند بین این دو برادر دعوا میشود. دو فرقه درست میشود که یکی بهاییت و یکی فرقهی عزلیه است. در زندگی این میرزا حسینعلی بها هست که میگوید بعد از مدتی ادعا کرد هیکل اعلایی که باب میگفت من هستم. بعد میگوید علیمحمد که باب بود در واقع باب من بوده است. او مبشر من بود و زمینه را آماده کرد که من ظهور کنم. ببین چه مغازههایی باز میکنند. سرویسهای جاسوسی خارجی در ایران در زمانی که ایران در دست انگلیسها و روسیها هست از بابیها و بهاییها به شدت حمایت میکنند. اوایل بیشتر روسها بودند ولی بعد کمکم انگلیسها به صحنه میآیند. اینها تاریخ ماست. روسیهی تزاری که شمال ایران را اشغال کرده به دولت و علمای شیعه در ایران اولتیماتوم میدهد و میگوید اگر به این دو برادر معنوی کمترین صدمه یا تهدیدی متوجه شود با ما طرف هستید. ارتباط با سرویسهای جاسوسی و نقش سیاست خارجی در این مسائل است. این برای 100، 150 سال قبل است. بعد از یک مدتی علما به اینها فشار میآورند و اینها به عراق و تحت حمایت حکومت عثمانی تبعید میشوند و بعد هم که عثمانی میفهمد اینها ادعای کفرآمیز دارند و آنها را بیرون میکند. این دو برادر دو فرقه درست میکنند که هر دو فرقه هم همدیگر را تکفیر میکنند. لذا بابیت سه دسته میشود. بابیها، عزلیهها و بهاییها که الان هم بیشتر بهاییها هستند. آن بخش عرائضم این است که اینها الان چطور در خدمت سرویسهای جاسوسی هستند. ببینید با عنوان این که من با حضرت مهدی(عج) ارتباط دارم و من معنوی هستم تصوف را شروع کردند و بعد گفت من پیغمبر هستم و بعد هم گفت اصلاً چرا خدا نباشم. گفت حالا که یک عده دور ما جمع میشوند چرا خدا نباشم؟ انگلیسیها پسر این آدم را دعوت میکنند و به اروپا میرود. انگلیسیها میگویند این عجب کار خوبی است و یک عده هم که مرید اینها شدهاند. با انگلیسیها و بعد با آمریکاییها و بعد با صهیونیستها متصل شدند و الان حدود 100 سال است که با سرویسهای جاسوسی انگلیس و آمریکا و اسرائیل وصل هستند. قبله و قبر رهبر آنها در اسرائیل است. حکومت انگلیس لقب «سِر» که بالاترین لقب دولتی انگلیس است را به اینها داد. بعد هم که رهبری آنها بیتالعدل و گروهی شد. جزء ارکان فراماسونری ایران، جزو ارکان ساواک و رژیم شاه قبل از انقلاب بودند. اغلب بهایی بودند. شما خیلی از مقامهای رژیم قبل و شکنجهگرهای ساواک را ببینید که انگلیس و آمریکا از درون همینها ساختند و بر سر کار آوردند. تعابیر عجیب و غریبی هم دارند که در آن ادعای خدایی هم هست. من دو، سه عبارت آن را بخوانم. در مورد روز تولد او نوشته چه خوش صبحی بود، صبحی که در آن زاده شد من لم یلد و لم یولد. خب اگر لم یلد و لم یولد است چطور زاده شد؟ یعنی میخواهد ادعای خدایی بکند. در دعای همین بهاییها هست. یعنی میخواهم توجه شما را به حماقت و خرافات جلب کنم. میگوید خدا تو را به حق ریش جنبانت قسم، اشاره به ایشان است. بعد هم اعلام کرد من شریعت اسلام را نقض کردم، احکام قرآن را نسخ کردم، قرآن تمام شد و از این به بعد کتاب مقدس من هست، دوران پیغمبری پیامبر اسلام هم تمام شد. گفت من اعلام میکنم که همهی ادیان حق هستند و دیگر حق و باطلی نداریم. این همان اباههگری و نسبیگرایی و شکاکیت است. انگلیسیها همیشه این صلح کل عرفانی را خیلی دوست دارند و همیشه این تفکر را تقویت میکنند. گفت بعد از پیامبر اسلام که میگفتند خاتم الانبیاست باب آمد، بعد از آن هم بها آمد و فعلاً تا هزار سال دیگر کسی نمیآید. گفت من این خبر را داده باشم. میخواست دکان خودش خیلی تعطیل نشود. احکام آنها هم که از خودشان جالبتر است. میگوید اگر خسته هستید به جای وصو فقط بگویید «بسم الله الاطهر» و مشغول نماز بشوید. نماز چند رکعت است؟ فقط یک نماز 9 رکعتی است. ماه 19 روز است و بنابراین هر کسی خواست 19 روز روزه میگیرد. حج چه میشود؟ حج زیارت خانهای است که علیمحمد باب در آنجا به دنیا آمده است. یک حج دیگری هم داریم که آن خانهای است که حسینعلی بها در عراق یک مدتی در آنجا زندگی میکرده است. احکام حج نداریم. با زنبابا ازدواج نکنید ولی با دختر و خواهر خود میتوانید ازدواج کنید. نجس و پاکی هم نداریم و همه چیز پاک است. اینها بعضی از احکام شریعتی است که اینها درست کردهاند. البته بعضی از احکام خود را کمکم مخفی کردند یا حالا صریحاً بخشی از آن را نمیگویند یا تغییراتی دادند و عمدتاً هم الان در غرب حمایت میشود. اینها نه دین هستند و نه مذهب هستند. اینها یک مشت خرافه به اسم معنویت در جهت منافع استعمار هستند و عرض کردم که پیروان اینها یک عدهای هستند که قربانیان اینها هستند و باید آگاه بشوند ولی رهبران آنها، رهبران فاسدی هستند. همین الان یک آمار و گزارشهایی هست ولی نمیدانم چقدر از آنها دقیق است. میگوید در دانشگاهها و خوابگاههای دانشجویی و حتی بین بچههای اهل مطالعه که میل معنوی دارند یک چنین جریانهایی تبلیغ میکنند. حالا نمیخواهم بگویم بهاییت یا جریانهای قادیانی هستند ولی جریانهایی هستند که زیر پوشش تصوف، عرفان، معنویت قرار دارند. جریانهایی درست میکنند که یکی از این 7، 8 شاخصهای که عرض کردم را دارد. من از شما خواهش میکنم که نسبت به این مسئلهی عرفانهای انحرافی، معنویتهای انحرافی به شدت حساس باشید. همینطور که یک خطر بزرگ نفی عرفان و معنویت است، این هم خطر است. اینهایی که میگویند عرفان و معنویت چه هست و فقط باید تکنولوژی و دموکراسی و آزادی و مدرک و شغل مهم است خطرناک هستند، این جریان هم جریانِ خطرناکی هستند. من بچههای مسلمان اهل مطالعهای را دیدهام که در این قضایا بازی خوردهاند. ملاک ما برای معنویت و عرفان این است که نباید ضد شریعت اسلام و ضد معارف اسلام باشد و نباید ضد عقل باشد. نباید خرافی باشد. نباید ظلم را توجیه کند. ارزشهای اسلامی، عقاید و احکام اسلامی را مد نظر داشته باشید. هر عرفان و معنویتی که با اینها نمیسازد را حتماً به دیوار بزنید. ممکن است شروع آن هم صریحاً اینطور نباشد. اول خیلی ملایم شروع میکنند. بعد که طرف کاملاً جذب شد و اعتماد کرد میبیند که از درون آن چه چیزهایی بیرون میآید. من خواهش میکنم راجع به مسائل معنویت اسلامی دوستان یک مطالعهای داشته باشند. اگر خواستید سیر مطالعاتی در این موارد هست. هم اینکه در این مورد حساس باشید که هم بچهها معنوی بشوند و هم در این دام نیفتند. اگر خسته شدید من از شما عذرخواهی میکنم. اگر نتوانستم به بعضی از سوالات شما کامل جواب بدهم و به بعضی از آنها اصلاً نرسیدیم عذرخواهی میکنم. اگر پاسخ بعضی از سوالات برای بعضی دوستان تکراری بود یا واضح بود عذرخواهی میکنم. ولی من بنا را بر این میگذارم که ممکن است بعضی از این چیزهایی که عرض کردم برای بعضی از دوستان تازگی داشته باشد. خیلی ممنون و متشکر هستم.
هشتگهای موضوعی